ایلیاایلیا، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

ایلیا همه زندگی ام...

این روزها...........

خیلی نگرانم ایلی جونم واسه شفای همه مریض ها و بابا علی . بابا جون چند روز تو بیمارستان بستری بود و خیلیاذیت شدیم . امیدوارم که هرچه زودتر این روزا بگذره و حالش بهتر و بهتر بشه و. (آمین) فردا هم بله برون عمو امید هست و میریم شهرضا{ایشاال... خوشبخت بشن) راستی تو کلاس ژیمناستیک ثبت نامت کردیم که کلی ذوق و شوق  داری و ایندفعه یه کم فروتنی کردی و گفتی: آقای شیروانی(مربی ات) از منم(خودت) قویتره!!!!!!!!!!1 کلاس هم که بایار جون جونیت (بابا جون) میری. فیلمیه رفتار و کارای شما با هم. دیروز به باغرفتیم و تو هم کلی زرد الو جمع کردی و چقدرمرافب بودی که ازش کم نشه   ...
16 خرداد 1392

ایلیای مصدوم

سلام وروجک من اومدم تا از شیطونی هات و بلاهایی که سرت اومد بنویسم اون هفته (روز مادر) من تو را آوردم عکاسی و عمه جونت هم علی را آورد.داشتین با هم بازی می کردین که به خاطر اسباب بازی که علی گفته بود پای تو بهش  خورده و تو هم زیر بار نمی رفتی دعواتون شد و تو هم داد زدی و داشتی شکایت علی رو به من میکردی که علی یه سیلی به صورتت زد (یادت باشه بزرگ شدی تلافی کنی ) و تو هم از کوره در رفتی و به علی حمله کردی که علی با ناخوناش گوشه چشمت رو کند و زخم شد دلت میخواست علی رو بکشی و علی هم ترسیده بود و منم تو رو بردم خونه و کلی گریه و نقشه واسه علی کشیدی که البته بعدش همه رو یادت رفت . این ماجرا گذشت وساعت 1 نیمه شب دوست بابا جون قرار بود بیاد خو...
8 خرداد 1392
1